سفارش تبلیغ
صبا ویژن











حوض فیروزه

ماه فیروزه ای دل شیشه ای می خواهد تا آیینه شود در محضر دوست


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/2ساعت 3:43 صبح توسط سمیه عالمی نظرات ( ) |

لباس قدیمی را بپوشید ولی کتاب نو بخرید.          آستین فلپز

یکی از ناشناخته ترین لذتها در زندگی حرف زدن با خویشتن است.       فرانسیس رواتر

شکست باید انرژی خفته را بیدار کند.       رومن رولان


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/2ساعت 3:11 صبح توسط سمیه عالمی نظرات ( ) |

 زیر باران...

با خودم کنار نیامده ام

هنوز دلم گیر است

میان همه دل بندی ها

میان همه دلگیری هایی که

اتفاقا همه با ذائقه خرابم جور است

خیلی وقت ها با خودم رو راست می شوم

مقابل خودم می نشینم

و می گویم که شیرین است

این دل مشغولی هایم

اعتراف می کنم   سخت است برایم

کندن و جداکردنشان

این روزها هوا خوب است

باران می بارد

و هر کسی می توانسته دل بکند

با چتر یا بی چتر

زیر باران می رود

. . .

امان از هراس من از تر شدن

هوای ماه بندگان خدا دلپذیر شده

خانه های خدا پرشده از

همه آنانی که با خودشان کنار آمده اند

حداقل اراده کرده اند کنار بیایند

دل من هم باران می خواهد

خانه حبیب می خواهد

اما قلب صنوبری ام دلم را می فشارد

 

همانی که لحظه ای بعد ممکن است جنبش نداشته باشد

و حیات از من سلب شود

صدایش را می شنوم که

پر از غرور خودش را به دیواره سینه ام می کوبد

قطرات باران محکم به شیشه می خورند

دستم را روی قفس قلب صنوبری ام می گذارم

تا چشمانش را ببندم

دلم نفس می کشد

پنجره را باز می کنم

دستانم را که بیرون می برم

گودی نیاز دستم پر می شود

از مایه حیات!

لبریز می شود از همه خواسته دلم

دلم می خواهد خوب باشد

دلم می خواهدخودش را

تقدیمش کنم

به پروردگاری که دستان بنده دل بسته اش را

پر می کند از رحمت بی اندازه اش

اما تا تو نخواهی

پایم لنگ است

مثل همه بار ها

مثل همیشه

با همه خداییت تو مرا بخوان معبود من

تا اجابت کنم تو را

که رحمت همیشه از آسمان بر زمین می بارد


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/2ساعت 2:39 صبح توسط سمیه عالمی نظرات ( ) |

شب آرزوها...!

دست هایم را سمت آسمان می برم.آسمان امشب هم پر ستاره است.ستاره ها سوسو می زنند ومن فقط همین نور را می بینم

نمی دانم چقدر بزرگند.نمی دانم چه کاره اند در گردونه این بی انتهای هستی.

چقدر جهلم مرکب است.مرکب تر ازآنی که به این آسانی ها ساده شود.به همه ی این نادانستنی ها اضافه کن نادیدنی هایی را که صاحبان چشم می گویند هست ومن نمی بینم.

فرشته هایی که می گویند امشب با نوید رحمت پروردگار هم نشین اشرف مخلوقاتند وقبل از طلوع عروج می کنند با کوله باری از آرزو ودعای بندگانی با جهل مرکب.

در این بازار پر رنگ ولعاب خواهش واین همه آرزوی پر زرق وبرق،سرگردانم.شاید هم گم شده ام.

پسرک هشت ساله ام هم آرزوهایش را روی برگه ای نوشته .او به دعای خودش باور دارد وبه مهربانی پروردگارش یقین.می گوید همه همکلاسی هایش ارزوهایشان را برای خدا نوشته اند.بی شک آرزوهایشان به اندازه خودشان کوچکند.

هنوز دستانم رو به آسمان است. من مانده ام وجستجوی اندازه ام واز همه پردردسرتر پیدا کردن تناسب میان اندازه ام وآرزوهایم.هنوز ابعاد خودم را بدست نیاورده ام.نمی دانم حجم ارزوهایم تا کجاست.اندازه خودم یا بیشتر .

همه آنچه می دانم ویا شاید فکر می کنم می دانم می گردنند در مخیله ام.

دلم می خواهد امشب بزرگ باشم یا اینکه آرزوی بزرگ عرضه کنم شاید بزرگ به نظر برسم.آرزوی نبوده ها ونداشته های بزرگ.

آرزوی آنچه نیست وهمه آنچه برزمین مانده از نبودن اوست.از حاضر نبودنش...

همانی که می گویند گره گشای دردها وهمه بستگی هاست.

نمی دانم اگر امشب همه آرزوی گره گشا وعشق غایب را داشته باشند آیا تا طلوع آفتاب به دیوار خانه ی پروردگارمان تکیه نمی زند وندا نمی دهد.

میان می دانم هایم یاد کلامی می کنم که گشایش امورتان در دعا برای فرج صاحب عصر است.

 

الهی...

می دانم امشب بهانه ای است برای اینکه مرا بخوانی .

ای صاحب شب های آرزو

ای خالق روزهای آرزو

و ای گرداننده ساعات وثانیه های آرزو

                   بگشای درهای رحمتت را در ظهور منجی عالم

                وهر شبم را تا ظهورش "لیله الرغایب"قرار بده

 

                      اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ النَّبِىِّ الْأُمِّىِّ وَعَلى‏ آلِه،

                            سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوح                                                

 

 

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/2/26ساعت 6:57 عصر توسط سمیه عالمی نظرات ( ) |

گفتگو با خدا(ریتا استریکلند)

خواب دیدم

در خواب با خدا گفتگو کردم

خدا گفت:می خواهی با من گفتگو کنی؟

گفتم :

اگر وقت داشته باشی

خدا لبخند زد

وقت من ابدی است

پرسیدم چه چیز بیش ازهمه شما را در مورد

انسان متعجب می کند؟

خدا پاسخ داد

این که آنها از بودن در کودکی ملولند

اما وقتی بزرگ می شوند

حسرت دوران کودکی را می خورند

این که سلامت شان را صرف

به دست آوردن پول می کنند وبعد

پولشان را خرج سلامت از دست رفته شان می کنند

این که با نگرانی نسبت به آینده

حال را فراموش می کنند

ان چنان که دیگرنه در آینده زندگی می کنند

و نه در حال

این که چنان زندگی می کنند

که گویی هرگز نخواهند مرد

خداوند دست های مرا گرفت

و مدتی هر دو ساکت بودیم

بعد پرسیدم

به عنوان خالق انسان می خواهید

چه درس هایی از زندگی بگیرد

خدا با لبخند پاسخ داد

یاد بگیرد

نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد

اما

می توان محبوب دیگران شد

یاد بگیرد

ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد

بلکه کسی است که

نیاز کمتری دارد 

یاد بگیرد ظرف چند ثانیه می توان زخم عمیقی در

دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم

وسال ها وقت لازم است تا آن زخم التیام پیدا کند

با بخشیدن

بخشش یاد بگیرند

یاد بگیرند

می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند

و آن را متفاوت ببینند

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست

دیگران آنها را ببخشند

بلکه خودشان هم باید خودشان را ببخشید

و

ویاد بگیرند که من

اینجا هستم

همیشه

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 92/2/23ساعت 1:12 صبح توسط سمیه عالمی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak