سفارش تبلیغ
صبا ویژن











حوض فیروزه

هوای تازه

چند روزی است چارچوب های تعریف شده زندگی ام به هم ریخته است.باز هم تاکید می کنم زندگی ام.آنچه برای زنده مانی ، تعریفش کرده ام .حساب وکتاب هایم به هم ریخته ،شاید هم به هم ریخته شده.حساب با کتاب نمی خواند.البته خودم هم نمی دانم کدام کتاب.کتاب ننوشته ای که برای خودم تعریف کرده ام یا کتابی که باید من خودم را با آن تعریف کنم .درونم جنگی است تن به تن.نمی دانم کدام طرف ایستاده ام.فقط می دانم در خواب وبیداری صدای چکاچک شمشیرها را می شنوم.هر بار میدان دست گروهی است واین کارزار را یک طرف برده است.گرد وخاکی که به پا شده چشم هایم را به اشک اورده است.دوست دارم این بارانی بودن را ه ارتباطی درون وبرونم را.ولی ساخته نشده ام یا بهتر بگویم خودم را نساخته ام برای چنین میدانی.اگر مرد جنگی بود تا به حال ختم شده بود این قائله.حق به حق دار رسیده بود وغنائم هم تقسیم شده بود.

اما من هنوز نتوانسته ام بر زنده مانی ام غلبه کنم.هنوز زنده مانی ام می چربد به زندگانی ام.نمی توانم نفس بکشم ریه هایم پیر شده اند یا شاید آنقدر آب رفته اند که جایی برای نفس کشیدن باقی نمانده است.خودم اعتراف می کنم انسانیتم کمرنگ شده است.مدتی است بدون ریه ام .حیات مخمری دارم بدون هوا بدون اکسیژن!حاصل زندگی مخمری جز مشتی اسید والکل نخواهد بود.گاه احساس می کنم بوی اسید والکل هایم همه جا را برداشته.گاهی فکر می کنم دیگران چگونه تحملم می کنند وبعد خودم جواب می دهم به همان راحتی که من بعضی شان را تحمل می کنم.زندگی هوازی کیمیا شده.دلم می خواهد نفس بکشم .ریه هایم را پر کنم از هوای تازه.آنچه هنوز علائم حیاتی را در من احیا می کند امید است امید...

شادم وشادم که آرزوی نفس کشیدن را دارم چون جوینده یابنده است.هوای تازه همین اطراف است ...همین نزدیکی ها...سر کوچه ما یا شاید انتهای کوچه ی شما.هوای تازه غیر از هوای من وتویی های این روزگار است .غیر از همه ان چه که خودمان وضع کرده ایم برای خودم هایمان... این روزها دردانه خالق کائنات مس که چه عرض کنم حلبی ،طلا می کند میان خیمه های عزایش.کاش ریه هایم جا نزنند کاش تاب بیاورند تا نفس بکشم .نفسی عمیق تا تازه گی هوا به قلبم هم برسد.به دلم هم برسد...زندگی کنم با هوای حسین...


نوشته شده در شنبه 92/8/18ساعت 5:25 عصر توسط سمیه عالمی نظرات ( ) |


Design By : Pichak