سفارش تبلیغ
صبا ویژن











حوض فیروزه

جمعه های پر مشغله ای دارم

این جمعه بیشتر از همیشه

هم دل مشغولی داشتم وهم ذهن مشغولی

دوستی برای دخترش جشن تکلیف گرفته بود ومن هم دعوت شده بودم

جشن تکلیف همیشه مرا در زمانم جابه جا می کند

به یاد جشن تکلیفی می افتم که همیشه آرزویش را داشتم مثل همه دختر بچه ها

اما میان سر وصدا انفجار وبمباران گم شد

دلم خواست برای خود نه ساله ام نامه ای بنویسم

نوشتم

به خودم تبریک گفتم

دوباره دلم خواست نامه ام  را در زمان جابه جا کنم

نوشته ام را در بسته هدیه دختر نه ساله ی امروز گذاشتم

وقبل ازآن دوباره خواندمش

"صدای تو را می شنوم،میان هفت آسمان پیچیده

و می بینم فرشتگانی را که آغوش باز کرده اند

تا تو را پرواز دهند

از همین امروز...

امروزی که می گویند تکلیف شده ای

ولی به نظرم بال در آورده ای

وچقدر راحت تر از قبل

می توانی فاصله میان آسمان وزمین را کم کنی

کاش بدانی زمان چقدر زود می گذرد

وخیلی زودتر دلت می خواهد به همین نقطه برگردی

و دوباره شروع کنی

خدای مهربان مان صدای آهسته ما را می شنود

فکر کن

از همان فکرهایی که خودش می گوید یک دقیقه اش از هزار سال عبادت بهتر است

وقت فکر کردن خاموشی

وفقط خودت هستی و او

پس با او حرف بزن که

او شنوا ترین شنوا برای بندگانش است."

دلم می خواست به نقطه شروع برگردم

هر چند یقین دارم روزگاری حسرت همین لحظه را خواهم خورد.

هفت آسمان و فرشتگان هنوز هستند اما

من در همان کودکی ام جا مانده ام

 و بزرگ نشده ام


نوشته شده در یکشنبه 92/3/5ساعت 12:33 صبح توسط سمیه عالمی نظرات ( ) |


Design By : Pichak