سفارش تبلیغ
صبا ویژن











حوض فیروزه

یوما؛ مادرانه ایی دلچسب و عاشقانه ای شیرین

یوما، مریم راهی، نشر نیستان

یوما بخشی از زندگی زنی است که اشراف مکه برای به­دست آوردنش و تصاحب ثروتش سر و دست می­شکنند. زنی که علی­رغم جهل مردان زمانش و تنگ­نظری­هایشان نسبت به زن، با ارثیه پدری­اش تجارت می­کند و چیزی نمی­گذرد که پا به پای مردان و گاهی پیش­تر کاروان­داری می­کند و شهره زنان و مردان عرب می­شود. روایتی جذاب و داستانی از زنی که در جاهلیت عرب فعالیت اجتماعی می­کرد و به عفیف بودن شهرت داشته است و مادری یتیمان خواهرش و یتیمان شهر را می­کند. کنیزانش مجازند او را مادر صدا کنند. یوما از معدود داستان­هایی که در چند سال اخیر در مورد همسر بزرگوار پیامبر رحمت نوشته شده است.

نویسنده جوان این اثر مریم راهی است. او کارشناس ارشد زبانشناسی همگانی دارد و مدرس زبان انگلیسی است. نویسندگی مجلات را در کارنامه اش دارد و علاوه بر یوما صاحب کتاب­های «دو چشم بر آسمان» و «برپا» است.

یوما داستانی است با بستر تاریخی که از جملات وکلمات آن برمی­آید که نویسنده با یک عقبه تحقیقاتی تاریخی دست به قلم شده است. داستان جابه­جا با توجه به همین زمینه­ی تاریخی به وقایع صدر اسلام اشاره­ می­کند و با تصویری کردن وقایع و تلفیق خیال و واقعیت وقایع را ملموس­تر و شفاف­تر کرده است. اما این بستر تاریخی باعث نشده است که داستان فدای این زمینه شود. نویسنده توانسته چهارچوب­های داستانی را به خورد تاریخ بدهد و داستان خودش را روایت کند.

خواننده فارغ از اینکه داستان غریب به 1400 سال دورتر از او اتفاق افتاده است به دلیل صحنه­سازی­ها و تصویرهای بکری که نویسنده ساخته با شخصیت­ها همراه می­شود و خودش را نیز بخشی از داستان می­داند. هم­پای قهرمان داستان که از شوکت و جلالی برخوردار است اما قرار است در تنهایی فرزندش را به دنیا بیاورد می­آید

از جمله مشخصه­هایی که یوما را از باقی داستان­های تاریخی حول زندگی ام­المومنین خدیجه(س) و رسول اکرم(ص) متمایز کرده است روایت عاشقانه­های شیرین و دلچسب معشوقه­هایی است که مبنای عشق­شان جز بندگی خدای رحمان نیست:

-          یا عزیزتی، خدیجه!... چشمان زیبایت را بگشای که دلتنگم به دیدن­شان

سرگیجه دارم و ضعفی سخت. می­گویم:

-          و من دلتنگ صدای دلنشین تو

سرفه... سرفه... و نفسم تنگی می­کند و بریده بریده:

-          سخن بگو یا حبیبی که شنیده­هایم اندک است...

آرام دست بر لبانم می­گذارد و رخصتم نمی­دهد باقی کلام را بگویم و خود:

-          چه بگویم که شیرین­تر از گفته­های تو باشد برای من که مشتاق؟

-          عمری که با تو به سر بردم برایم دمی است... خیال کن جرعه­ایی از پیاله­ایی لبریز...

-          محمدم!

-          بگو بانوی از جان شیرین­تر!...

باز گریه سد می­شود برای کلامم. دقیقه­ایی بعد دست از دستش می­گیرم و خود را بالا می­کشم. محمدم نیز قدری پیش­تر می­آید و به سرآستین، اشک از رخسارم پاک می­کند

-          گریستن را بگذار برای من... تو را باغی از لبخند در انتظار است...

و  شب عروسی­شان از آن دست قسمت­های داستان است که نویسنده هنرنمایی­اش را به نهایت رسانده و با رعایت تمام اصول و بدون تخطی از تاریخ و واقعیت، حضرات را دراین شب روایت می­کند؛ با همه شباهت­هایی که جوانان امروزی می­توانند با آن همزادپنداری کنند.

-          خانه­ام خانه­ی توست و من کنیزت، یا روحی

بانویم می­گوید و رخساره­اش چون سیب سرخی می­شود و سر به زیر می­افکند. سرورم محمد امین لحظه­ای کوتاه خدیجه را می­نگرد به نخستین نگاه عاشقانه... و آنگاه با لبخندی گرم که در پس حیایی دلخواه پنهانش می­دارد و از هزار تهیت خوش­تر است می­گوید:

-          و رزقی!

خدیجه شیرین­تر از پیش:

-          و نفسی!

محمدامین دست بر قلبش می­گذارد و خیره در چشمان زیبای بانو، به مهربانی تمام:

-          و ساکن قلبی!

این عشق در تمام صفحات کتاب ساری و جاری است حتی در سختی­های روزهای آغازین تبلیغ اسلام و تیمار کردن زخم­های محمد از کلوخه­های بچه­های مکه و روزهای طاقت­فرسای شعب ابیطالب. از سوی دیگر آنچه از رسول نمایش داده می­شود مصداق رحمه­للعالمینی اوست و در پایان داستان تصویری جز رافت و حلم و مهربانی از ایشان در ذهن نمی­ماند؛ بدون اینکه نویسنده دائم آن را گفته باشد و یا تکرار کرده باشد.

یوما ارزش چندبار خوانده شدن را دارد و حرفی برای دست اندرکاران حوزه نشر و کتاب نیز هم؛ اینکه اگر ناشران به جای چاپ کتب دم دستی و بی­مایه و ترجمه­های نه­چندان دلچسب رویکرد مناسب­تری به شخصیت­های تاریخی موثر و بازنویسی زندگی ­آنها داشته­باشند حتما خوانده خواهند شد.


نوشته شده در پنج شنبه 95/5/14ساعت 11:40 صبح توسط سمیه عالمی نظرات ( ) |


Design By : Pichak