سفارش تبلیغ
صبا ویژن











حوض فیروزه

همان یک قدم هم با تو...

اراده کرده بودم محرم شوم برای ماه خدا.

یکرنگ شوم وبی رنگ

عطر و عبیر ریا نزنم وبتراشم زلف های عجب وغرورم را.

خواستم بکنم پاپوش های لجاجتم را

 و همه ی آینه ها را بخوابانم تا نبینم این ماه خود خودم را

گفتم به مورچه ها تعظیم می کنم

و گربه ها را هم عنایت

همه را خواستم ولی خواستن من کجا و خواستن او؟

همه ی این ها را اراده کرده بودم

اما هنوز ارادت چاشنی اش نشده بود

دل غافلم وقتی به خودش آمد که هفت روز گذشته بود

از قرار خود گذاشته اش

گفتم قرارم را تبرک کنم شاید فرجی شود برای دلم

نان وپنیرم را برداشتم وهمت کردم اولین قدم را بعد از این غفلت

هنوز یک قدم هم برداشته بودم که

دعوت شدم برای سفره ی کریمانه ی بانوی کریمه

دوباره رو دست خوردم

نان وپنیرم را میان کاغذ پاره های کیفم پنهان کردم

سفره ی بانوی حرم کجا ونان وپنیر من حقیر

هنوز سرخوش اطعام کریمانه دختر فاطمه وعلی بودم

که منیت هایم زنجیرم کردند دوباره

بند شدم میان دعواهای خوش آب ورنگ خودم هایم

داشتم فرو می رفتم دوباره و این بار با دل خواسته ی ناتمامم

مهربان ترین مهربان دوباره رحمت نوید داده ی رمضانش را به رخم کشید.

هنوز افطار نکرده بودم که از چشمه ی محبت امام رضای محبوبم سیراب شدم

با پیامکی از یک دوست یادم کرد مرا

هنوز شب نیمه نشده بود پیام دیگری آمد

ونزدیک سحر دوباره از مشهد رضا ندا آمد

 که حواسم هست بیا.اولین قدمت را بردار

منتظرم

مانده ام میان این قدم هنوز برنداشته ام و

صدها قدمی که خدای عزیزو خواستنی ام به سمت من آمده

کودکی شده ام که لبریز از محبتی است بی دریغ

از این دست به آن دست می گردد

و صدای خنده اش تا هفت آسمان می رود

من هنوز یک قدم را نرفته ام ولی...

کاش وقتی یک قدم را برداشتم

و روی زمین می گذاشتم

من خودم همان جایی بود که پایم فرود می آید

وای چقدر شیرین است

این قدم های برنداشته

کاش همه ی زندگی ام قدم به قدم بود

من هنوز لبریز همین یک قدمم...

 

 

 

 

 


نوشته شده در شنبه 92/5/12ساعت 3:13 صبح توسط سمیه عالمی نظرات ( ) |


Design By : Pichak