حوض فیروزه
رمان وقت بودن نویسنده: جلیل سامان ناشر: کتابستان معرفت رمان وقت بودن را به چند دلیل دوست داشتم. اول : فاصله گرفتن از پایتخت و نوشتن فضا و آدمهایی که برای بسیاری از ما غریبهاند و حرف نگفته بسیار دارند. دوم: نگهداشتن قصه در همان فضای بکر و ناشناخته و به ثمر رساندن داستان در همان اقلیم و با همان آدمها و آخر اینکه زنان داستان جناب سامانی چه آنی که از شیراز آمده و همسر یک نظامی کهنهکار است و چه آنکه برادرانش عامل بسیاری از اتفاقات منطقهاند منفعل و بیکنش نیستند. هرچند اگر داستان حجیمتر میشد (که کاملا فضا برای این کار مناسب بود) حتما شخصیتها بروز و ظهور بیشتری پیدا میکردند و ما شاهد شکوفایی بیشتر آنها در داستان بودیم. فضاسازی در داستان قابل تامل بود. تصویر کردن فضای سیستان برای مخاطبانی که عمدتا فقط تا شیراز و کرمان رفتهاند از امتیازات کار است. هرچند اگر کار حجیمتر میشد در این مقوله هم پرداختها جاندارتر میشد و از تصویر طوفان شن و آب و هوا و بعضی رسوم به نقاشی کردن داستان با هنر زنان سیستان میرسید و یا حتی میشد با تصویر کردن میوههای خاص استوایی که فقط در سیستان ایران به عمل میآید سیستان را بیش از پیش به دل مخاطب نشاند و کمی از مهجوریتش کاست. اما در همین اندازه هم کار موفق است. گفتگوها بسیار خوب و کاملاند و شاید بشود ادعا کرد به دلیل بازنویسی داستان از فیلمنامهی ساخته شده، جدی گرفته شدهاند. نویسنده در قالب همین گفتگوها بخشی از شخصیتها را شکل داده و نرم به مخاطب معرفی کرده است. علیرغم اقلیمی بودن داستان نثر روان و خوشخوان است و خواننده را دچار چالش نمیکند. وقت بودن را حتی میتوان با نگاه جامعه شناسانه کاوید و به کشف رسید؛ آداب و رسوم این مردم، مناسبات خانوادگی مرسوم در آن اقلیم و کشف فولکلورهای مردمان آن منطقه از این دست است(اشاره به زنطلاق، ماندن زنی که همسرش حضور ندارد و برنگشتنش به خانه پدری، رسم ترسیم دست نوزاده تازه به دنیا آمده با حنا روی دستمال گلدوزی شده). این دست موارد در داستانهای امروز کیمیاست. اما حرف کوتاه کنم؛ با اینکه جدا از خواندن داستان لذت بردم ولی فکر میکنم اگر نویسنده داستان را پیچیدهتر میکرد و خط سیرهای دیگری هم برای کار لحاظ میکرد من جانمحمد کاملتری میدیدم، سیستان و مناسباتش و ارتباط نزدیک مردمانش را با پاکستان را میفهمیدم. میفهمیدم چرا این مردم ترجیح میدهند برای کار به پاکستان بروند تا پایتخت خودشان یا استانهای همجوار. زمینه اینها همه در داستان نهفته است ولی پرداخت نشده است. داستان تقابل یک مرد سابقهدار سیستانی با یک نظامی است. علت این تقابل هم درخواست کاظمی نظامی از جان محمد سیستانی برای همراهی او در رو کردن دست برادرزنهایش است که عاملان اصلی قاچاق و ناامنی منطقهاند. جانمحمد سر باز میزند و نهایتا در خشم او را تهدید به مرگ میکند و قسم زنطلاق میخورد. در نهایت بعد از کشمکشها کاظمی توسط جان محمد زخمی میشود و کاظمی چون او را مستاصل میبیند علیرغم میل باطنیاش مجبور به ترک منطقه ماموریتش میشود. اینجا من در شخصیتهای اصلی رهایی خاص داستانی نمیبینم. کاظمی در یک تقابل انسانی عقب نشینی میکند و جانمحمد هم با همان اسلحهای که نباید، به نتیجه دلخواهش میرسد و برادرزنهایش هم کما فیالسابق امپراطورهای منطقه میمانند. در این داستان چه اتفاق خوبی برای مردمان این سیستان میافتد؟ کدامشان سطح انرژیشان جابهجا میشود؟ علامت سوال بزرگ ذهن من بعد از خواندن اثر اینهاست. جناب سامان با نوشتن وقت بودن من را تشنه خواندن داستان این مردم کرد ولی راستش آنچه در داستان ارائه میشود رفع تشنگی مخاطب نمیکند. اگر این داستان سه برابر آنچه امروز نوشته شده است هم بود من آن را میخواندم. چون هوا و فضای تازه داشت. بسیار ممنونم از جناب سامان بزرگوار که شرایط خواندن یک داستان متفاوت را بر من فراهم کردند.
Design By : Pichak |