حوض فیروزه
کپی برابر اصل نیست
عالمی درباره نگاه و دغدغهاش در داستاننویسی بیان میکند: «به نظرم آثار یک نویسنده خراشهای او بر لوحی هستند که سهم وی از ایام عمرش است. همیشه دلم خواسته این خراشها نگاه انسانی داشته باشد. بنابراین دغدغههایم در نوشتن حولوحوش مسائل انسانی و سبک زندگی بوده. البته این رویکرد در هر اثر شکلی مطابق با آن اثر و اهدافش داشته است.»
در ادامه گفتوگوی همشهری را با این داستاننویس قمی که به تازگی در جشنواره داستان انقلاب رتبه برگزیده را کسب کرده است، میخوانیم:
سعی کردهام «مسافر جمعه» داستان انقلاب باشد و اینکه چقدر موفق شدهام را خوانندگانش باید قضاوت کنند.
گاهی یک سؤال را چندین بار از خودت میپرسی ولی هیچوقت دنبال جوابش نمیروی. «مسافر جمعه» نتیجه جستجو برای رسیدن به جواب یک سؤال است. اینکه چرا امام خمینی(ره) 15 خرداد را مبدأ نهضت اسلامی ایران میداند و آن را برای همیشه عزای عمومی اعلام میکند. رفتم از ماجرا سر دربیاورم که داستان نوشتم.
نه؛ یک داستان تاریخی صرف نیست! همه ماجرا از عاشقپیشگی شخصیت اصلی شروع میشود که تقلایش برای ثابت کردن خود در تاروپود زندگی و سر درآوردن از ماجرای مرگ مرموز پدرش، قصه را میسازد. فقط گاهی ماجراها در روز خاصی اتفاق میافتد که آن روز در تاریخ حرف دارد. مثلاً دوم فرودین 1342 یا سوم بهمن 1341.
گذشتگان ما اهل قصه و داستان بودهاند و حرف و پندشان را در قالب قصه میگفتند. گاهی قصهها و حکایتهایشان را با شعر و نظم نسل به نسل منتقل میکردند. مثلاً شاهنامه یک داستانسرایی بینقص و شاعرانه است. همچنین مثنوی معنوی و حکایات سعدی. در حقیقت قصه و شعر با هم عجین شده بودند و با همین نظم قصهها روی زبان مردم کوچهبازار جاری میشد. البته موجزگویی و وزندار بودن شعر در خوش نشستن این مدل از داستانها به ذائقه مردم بیتأثیر نبوده اما داستانهای بلندی مثل حسین کرد شبستری و علیمردان خان که سینهبهسینه چرخیده ثابت میکند که این مردم با داستانهای بلند و دنبالهدار هم غریبه نیستند. شاید باید اینطور گفت که داستان با شکل امروزی آنکه سابقه زیادی در ایران ندارد هنوز نتوانسته بهاندازه شعر محبوب باشد شاید بتوان تقصیر را گردن انتخاب موضوعات نهچندان دلچسب برای نوشتن انداخت یا فاصله دنیای نویسندههای امروزی با دنیای مردم.
اولین علامتی که باید بعد از آخرین کلمه داستان گذاشت علامت سؤال است؛ یعنی چرایی روایت. داستان انقلاب چرایی محکم و معناداری برای روایتها و خرده روایتها دارد. چرایی که دگرگونی و تغییر دارد که گاهی بیرونی است و ساختارهای اجتماعی و سیاسی را زیرورو میکند و گاهی درونی و ذهنی عمل میکند و برون داد آن اتفاقات بیرونی است. البته این داستان باید نشاتگرفته از مبانی انقلابی باشد که از آن مینویسیم و نویسنده باید بتواند هنرمندانه آن را در زمینه اثر بگنجاند. مثلاً داستان انقلاب اسلامی بدون رنگ و بوی مبانی انقلاب اسلامی داستان انقلاب نیست. البته قرار نیست داستان انقلاب شعار بدهد؛ قرار است نشانه بدهد؛ آدرس بدهد. آدرس همان فکر و اندیشهای که ماهیت این انقلاب است.
فرهنگ و تمدنی بهموازات غنای تمدن ایران و مؤلفههای فکریِ رشد کرده در این بستر حتماً حرف برای گفتن دارد ولی نویسندگان این مرزوبوم نتوانستهاند خودشان را به دنیا بشناسانند و فاصلهشان را با نویسندگان دنیا کم کنند. برعکس بعضی دوستان معتقد نیستم دلیل این فاصله محدودیت و اعمال برخی سلیقههای مدیریتی است چون نویسندگان ایرانی که بیرون از این خاک قلم میزنند هم نتوانستهاند در این عرصه اقبالی کسب کنند. به نظر باید پی دلایل متعددی بود. اولین دلیل را باید در کپی نویسی جستجو کرد. باید باورمان شود تا وقتی از روی دست دیگران مینویسیم فقط کپی میکنیم و کپی هر چقدر هم شبیه اصلش باشد باز هم صاحب ارزش نیست! و دوم اینکه کارهای خوبی هم که نوشتهشدهاند، ترجمه نشدهاند. سوم اینکه همان ترجمهشدههای اندک هم ارائه مناسبی نداشتهاند. به نظر من همین دلایل برای دیده نشدن یک ادبیات هرچقدر هم که غنی باشد کافی است.
به نظر من اصلیترین مشکل خوانده نشدن داستانها است؛ حالا به هر دلیلی که قابلبررسی است. شاید اگر اهل مطالعه و خواننده فراوان بود مطالبهگری آنها برای خواندن کتاب خوب جریان داستان را به سمتوسوی خوبی هدایت کرده بود. خوانده شدن سهم زیادی در قوت گرفتن بنیان داستان ایران دارد؛ آسیبها نمایان و درمان میشود، قوتها هم پررنگ و تقویت میشوند.
در یک سال گذشته به خاطر نوشتن «مسافر جمعه» بیشتر کتابهای تاریخ معاصر، تاریخ شفاهی یا کتابهای ترجمهشدهای که انقلابها را روایت کردهاند و داستانهای ایرانی را که با این مضامین نوشتهشده خواندهام. معمولاً وقتی روی موضوعی برای نوشتن تمرکز میکنم سعی دارم تا جایی که راه داشته باشد کتابهای مرتبط با آن موضوع را در حوزههای مختلف رصد کنم.
داستان زنانه و مردانه را قبول ندارم. گاهی روایتها یا لحنها در داستان با توجه به شخصیتها ممکن است زنانه یا مردانه شود که این هم امری معمولی است. قاعدتاً بعضی جزئی نگاریها از دنیای زنانه فقط از عهده یک زن برمیآید پس آیا باید بگوییم آن داستان زنانه است؟ البته گاهی ممکن است روایت خانم نویسنده برای خوانندگان آقا جذابیت نداشته باشد و یا برعکس روایت آقایان نویسنده برای خانمها مقبول نیفتد ولی این توجیهی برای زنانه و مردانه کردن داستان نیست.
اولین کار حتماً بازنویسی نهایی رمان نوجوانم با نام «پاکتهای خالی» است. بعد هم اگر عمری بود و قلم چرخید مجموعه داستان کوتاهی در دست چاپ دارم که هر چند هر قصه آن مجزا است ولی در کل همه قصهها با هم ارتباط دارند. در ضمن راوی همه داستانها خانم هستند.
اگر بهجای هر سه کتاب بگویم فقط تاریخ بخوانید بیراه نگفتهام. به نظرم ورق زدن تاریخ ما را در زمان و مکان جابهجا میکند. به کارهایمان عقبه میدهد؛ تصویر میدهد و حتی میشود گفت برای ما خط مشی میسازد. به ویژه دوستانی که قصد دارند داستان انقلاب بنویسند کتابهای تاریخ شفاهی را از دست ندهند. یا کتابهایی که بهصورت خاطره نگاری بخشی از تاریخ را پوشش دادند. من کتاب «شازده حمام» نوشته دکتر پاپلی یزدی را که ازجمله این کتابهاست، خیلی دوست دارم؛ علیرغم اینکه نقدهایی به اثر هست. دن آرام شولوخوف هم از کتابهایی بود که زمان مطالعهاش تأمل زیادی کردم.
مهمترین مشکل داستان قم با وجود نویسندگان پرکار و پر رتبه در جشنوارهها نبود یک تشکل سازمانیافته مثل انجمن داستان است. انجمنی که داستاننویسان جوان را کنار باتجربهها بنشاند، برنامهها را هدفمند کند یا برای نویسندگان جوان و نوقلم انگیزه سازی کند. به نظرم اگر انجمن داستان قم فعال شود اتفاقات پیشروی داستان قم خوشایندتر خواهد شد.
قطعاً انتظاری غیر از حمایت ندارم. تا مدیران و متولیان امر فرهنگ حامی کسانی نباشند که از آنها انتظار فرهنگسازی دارند منتظر اتفاقهای خوب بودن بیفایده است چون قرار نیست بیفتد.
Design By : Pichak |