حوض فیروزه
ماه فیروزه ای دل شیشه ای می خواهد تا آیینه شود در محضر دوست زیر باران... با خودم کنار نیامده ام هنوز دلم گیر است میان همه دل بندی ها میان همه دلگیری هایی که اتفاقا همه با ذائقه خرابم جور است خیلی وقت ها با خودم رو راست می شوم مقابل خودم می نشینم و می گویم که شیرین است این دل مشغولی هایم اعتراف می کنم سخت است برایم کندن و جداکردنشان این روزها هوا خوب است باران می بارد و هر کسی می توانسته دل بکند با چتر یا بی چتر زیر باران می رود . . . امان از هراس من از تر شدن هوای ماه بندگان خدا دلپذیر شده خانه های خدا پرشده از همه آنانی که با خودشان کنار آمده اند حداقل اراده کرده اند کنار بیایند دل من هم باران می خواهد خانه حبیب می خواهد اما قلب صنوبری ام دلم را می فشارد همانی که لحظه ای بعد ممکن است جنبش نداشته باشد و حیات از من سلب شود صدایش را می شنوم که پر از غرور خودش را به دیواره سینه ام می کوبد قطرات باران محکم به شیشه می خورند دستم را روی قفس قلب صنوبری ام می گذارم تا چشمانش را ببندم دلم نفس می کشد پنجره را باز می کنم دستانم را که بیرون می برم گودی نیاز دستم پر می شود از مایه حیات! لبریز می شود از همه خواسته دلم دلم می خواهد خوب باشد دلم می خواهدخودش را تقدیمش کنم به پروردگاری که دستان بنده دل بسته اش را پر می کند از رحمت بی اندازه اش اما تا تو نخواهی پایم لنگ است مثل همه بار ها مثل همیشه با همه خداییت تو مرا بخوان معبود من تا اجابت کنم تو را که رحمت همیشه از آسمان بر زمین می بارد
Design By : Pichak |