سلام. ..حال عباس چطور است. ..من که بيصبرانه ميخواهم با او آشنا گردم....از طرف من بگو ديگر دري براي خانه ننه اقات نمانده که کسي درگير کوبه اش شود.خوب است که لااقل در داستان شما هنوز خاطره هايي زنده ميشود

سلام رفيق شفيق.نميدونستم رمانت تمام شده.کلک رو نميکني
اميدوارم به همين زوديا رو پيشخون کتاب فروشيا ببينمش.

سلام
چه آسمان آبي اي !
به دلت و نگاهت مي ماند

سلام بر دوستم

خوشحالم که با اينهمه مشغله مي نويسين

اميد وارم خداوند هر روز بيشتر از روز قبل بهتون توفيقات خاص بده

سلام
به مادري نمونه و بانويي هنرمند
خدا قوت !

واي
تويي سميه؟
ناقلا من نميدونستم خواننده ي وبلاگمي
بهت سر ميزنم باز

سلام خانمي

بابا تو با اين همه نقل و انتقال ميتواني رمان هابنويسي. اين همه شهرها را گشته اي.